شماره ١٤١: اندرآ اي جان که در پاي تو جان خواهم فشاند

اندرآ اي جان که در پاي تو جان خواهم فشاند
دستياري کن که دستي بر جهان خواهم فشاند
پاي خاکي کن در آکز چشم خونين هر نفس
گوهر اندر خاک پايت رايگان خواهم فشاند
گر چو چنگم دربر آيي زلف در دامن کشان
از مژه يک دامنت لعل روان خواهم فشاند
چهره من جام و چشم من صراحي کن که من
چون صراحي بر سر جام تو جان خواهم فشاند
رخ ترش داري که خوبم شکر شيرين کني
چون ترش باشي به تو شيرين روان خواهم فشاند
بس کن از سرکه فشاندن زان لب ميگون که من
دل بر آن ميگون لب سرکه فشان خواهم فشاند
دوستان خواهند کز عشق تو دامن درکشم
من برآنم کاستين بر دوستان خواهم فشاند
بر سر خاک اوفتان خيزان ز جور آسمان
از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند
اهل گفتم هست چون ديدم که خاقاني نيافت
عذر خواهان خاک توبه بر دهان خواهم فشاند